همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
وقتی یه شعری ملکه ذهن میشه نمیشه با زور با تهدید اونو بیرونش کرد.
نمیشه بهش گفت من مجبورم تو رو فراموش کنم.
نمیشه بهش گفت
برو
برو
برو
برو
قهقه های سر داده میشود و احساس ترس و نگرانی که وجودم را فرا می گیرد
خدایا زیر آسمون عشق تو امدم گله کردم تو شنیدی دست پر مهرت را روی سرم کشیدی
خدایا میدونم تنهاش نمیزاری
میدونم دعای مادر دل سوخته پیش توست
کمکم کن
یا حق