سقف آسمون

آسمون دله هر کسی یه سقفی داره سقفه آسمونه دله شما تا کجا بالا میره؟

سقف آسمون

آسمون دله هر کسی یه سقفی داره سقفه آسمونه دله شما تا کجا بالا میره؟

بازی روزگار

صبح تا حالا ورد زبونم این شعر شده

الهی سقف آسمون خراب بشه روی سرت

احساس گیجی خاصی گریبان مرا گرفته

تکرار روزها

تکرار حوادث

اونم تو یک روز تو یک مکان

با 180 درجه تفاوت

قربونت برم خدا   من از این بازیت چیزی سر در نمی آرم

چی می خواهی بهم بگی

چی می خواهی بهم بفهمونی

خدااااااااااااااااااااااااااااااا من نمی فهمم کمکم کن ..............

حرفی واسه گفتن

گاهی لبخند میشه نماد آرامش

گاهی هم شکواییه ای برای تلخی دنیا

که همه اینها تقصیر دل

دلی که نمی دونم واسه چی خلق شده

و بارانی که سکوت خلوت دلم را می شکند

بارانی که از سوز دل از چشم روانه میشود


عصرونه

سایه لک لک پیری که از پشت پنجره تو را می خواند

و زمزمه آهنگی که پشتش هیچ حسی نیست

دستانی که می نویسند برای آرامش

آرامشی از دست رفته

هنوز سایه لک لک پیر بر سرت سنگینی میکند

و کسی چه میداند احساس مرا

شادی تلخ مرا کسی درک نمی کند.