طعم شیرین حلوا شکری منو یاد بچگی هام میندازه
کاش بچه می موندم همون بچه کوچیکی که بزرگترین دغدغه ذهنش عروسکهاش بودن.
کاش بچه می موندم و با این دنیای بی رحم سرو کله نمیزدم
کاش بچه می موندم و دروغ های دیگران را هیچ گاه نمی فهمیدم
کاش بچه می موندم و معنی نارو زدن را نمی فهمیدم
کاش بچه می موندم و شیرینی حلوا شکری ها تو بند بند وجودم نفوذ میکرد
اما من بچه نیستم
دروغ را میفهمم
نارو زدن را میفهمم
و طعم گس حلوا شکری را
سکوت تلخ
تعقییر نگاه
و معجزه ای که رخ می دهد
اینجا مکانی است برای آرامش من جای است برای دردو دل من با ؟؟؟؟؟؟؟؟
شاید با خودم شاید با غریبه ای است که فرسنگها با من فاصله دارد
اینجا مکان امن من است.
کسی جه می داند پشت این واژه ها چه چیزی نهفته است
خودم هم نمی دانم
من تنها تسلیم هجوم احساسم هستم که هراز چند گاهی نیم نگاهی به من میدوزد
و من می نویسم شاید؛ شاید کسی حرف احساس مرا بفهمد
شاید روحی آشنا میان این غریبه ها حرف احساس مرا درک کند .