از این بی حسی قلبم
دلم میگیرد ای دوست
از این دنیای بی رنگی
دلم می گیرد ای دوست
از این تزویرو دورویی از این لبخند پنهانی از این نجوای دورادور
دلم می گیرد ای دوست
از این سایه که با نیرنگ
به آرامی دل پاک و پر احساس کبوتر را به زیر پا ی خود له کرد
و
بی پروا پی آن قاصدک افتاد
دلم می گیرد ای دوست
شب است و صدای خنده بی پروای آن سایه به گوش آن کبوتر بچه می آید
دلم می گیرد ای دوست
....
یا حق
کاش هنوز بچه بودم و بزرگترین غصه ام امتحان فردام بود
کاش هنوز بچه بودم و نمی فهمیدم که اطرافم چه می گذره
کاش هنوز بچه بودم و با هر شوخی بی نمکی قهقه سر می دادم
کاش هیچوقت بزرگ نمی شدم
یا حق
می گند دنیا به آخرش رسیده
همه جا سیاه
همه جا خاکستری
نفس بالا نمی آید
تویی و کوله بار غم
تویی و میله هایی که دوره ات کرده
تویی و تنهایی که زجر آور است
تویی و خنده های معنا داری که اشکرا روانه می کند
آخر دنیاست
و با عجز مرگ را صدا می زنی
گوشه ای می میری آرام و بی صدا
و خنده هایی که هنوز به گوش می رسد