یدک می کشی با خود
خودی را که وصله تنت نبوده
برای یک بار هم که شده خودت را از شر کوک های درشت سیاه این وصله ناجور رها کن ..........
و چه زیبا تلنگر زد آن رهگذر:
به یاد آور آن هنگامی که خداوند خستگیش را با نوشیدن جرعه ای آب میوه رفع کرد
و خلقتت را آغاز کرد
و تو شاهد خلقت دوباره خود بودی
.................