-
حکمت خدا
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 22:35
حکمت خداست جمله آشنایست حیران از بازی روزگار کنج اتاق کز کردهای و زیر لب زمزمه می کنی حکمت خداست.
-
مامانی
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 00:04
امشب دلتنگی عجیببی امده سراغم هجوم خاطرات حمله بی رحمانه حوادث و من یکه و تنها عجب بغضی داره گلوما فشار میده و تلاش من برای باز کردن یه راه نفس نفسی بدون دغدغه خاطر... مامانی دلم برات تنگه مامانی چقدر دلم واسه گرمی آغوشت تنگه مامانی بیا اشکامو پاک کن مامانی سرما بذار رو پاهات و دستای پر مهرت را بکش تو موهام مامانی...
-
نسیم خوش خبر
شنبه 16 مردادماه سال 1389 22:01
همیشه رفتن ،دل کندن دردناکه میرند تنهات میذارن و تو می مانی و نگاهی بغض آلود که منتظر نسیم می ماند تا خبر آورد از آن عزیز رفته. نسیم آمد و سقف آسمون مرا پر تلاطم کرد. رفته به یادته یاحق
-
ماه
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 00:01
دیشب باز ماه اومد و میهمان پنجره اتاقم شد با همون ابهت و زیبایی دوازده بار امده به من سر زده و با سر انگشت نور خود صورتما نوازش کرده. بازم به معرفت ماه
-
ویرانه های سقف آسمون
شنبه 2 مردادماه سال 1389 19:09
سقف آسمونم ویران شد و من در میانه آوار حیران و مات نشسته ام و عابران بی غم را نظاره می کنم ،لبخندهای دروغین و دستهای که با حیله به نیت کمک به سویم دراز می شود من آسمانم را میخواهم من نگاه آبی آسمانم را می خواهم من نگاه پر حرص و بغض شما را نمی خواهم ... آسمانم را به من پس بده ،ای فریادرس کمرم خم شد میان این ویرانه های
-
التماس دعا
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1389 22:11
بین این همه شادی این همه همهمه جای لبخندی که از شادی ته قلب نشات گرفته باشدکنج لیهای تو خالیست. بغضی سنگین به قلبت فشار می آورد و حتی نفس کشیدن برایت دشوار میشود. با مشکلات خود دست به گریبان میشوی فکر می کنی کسی با حال تو پیدا نمی شود ولی صدای می آید از آن سوترکه میگوید کاش صدا برگردد و در سکوتی محض دیوانه میشود ....
-
نگاه
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 00:19
دل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شاید برای هر کسی مفهوم خاص خودش را داشته باشد برای یکی گذرگاه افراد است برای یکی عرش ملکوت است برای یکی جایگاه عشق است و دیگری محل هوس است نمی دانم چه در این دل میگذرد وای امشب همه خاطره ها به سمت من هجوم آورده اند و من هر چه فرار می کنم باز همانند سیل به کوچه پس کوچه های ذهن من حمله می کنند امان از دست...
-
غرق در سکوتی تلخ
پنجشنبه 17 تیرماه سال 1389 00:04
نهایت یک عشق نگاهی حزن آلود است که خیره به در می ماند و می فهمی که عشق نمادی است از خودخواهی احساس من ،عشق من، و وجود من، همه منیتهایست که پشت پرده عشق پنهان شده است من در این چهار چوب من با این خلق و خو من با این رمز و راز کسی نگفت که تو هم در این قصه جایی داری ترک کن قصه را و سهم من از این قصه هجوم دلتنگیست سیل اشک...
-
دلم گرفتس
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 23:16
شاید فاصله بین دو تولد مرگ عشق را رقم میزد شاید هم توهم عشق را امشب از اون شبهاست که دلم بدجور گرفتس اینجا هم آرومم نمیکنه دستهای گرم خدا را می خواهم که شانه هایم را نوازش کند
-
یا علی گفتیما عشق آغاز شد
جمعه 4 تیرماه سال 1389 21:15
علی مولود کعبه عشق است. و نمی دانم چه بنویسم از این عشق شیعه علی ام اما فقط یدک کش این اسمم چه دارم که بگویم فقط می دانم که شرمسار مولام هستم و اگر روزی ازم پرسید تو که شیعه منی چه میدانی از غم علی من هیچ جوابی ندارم اما آقام مهربونه اینو مطئنم و درست که شیعه خوبی نبودم اما امشب که شب مولود عشق است بدجوری ولوله در دلم...
-
چرا
دوشنبه 24 خردادماه سال 1389 00:17
طعم شیرین حلوا شکری منو یاد بچگی هام میندازه کاش بچه می موندم همون بچه کوچیکی که بزرگترین دغدغه ذهنش عروسکهاش بودن. کاش بچه می موندم و با این دنیای بی رحم سرو کله نمیزدم کاش بچه می موندم و دروغ های دیگران را هیچ گاه نمی فهمیدم کاش بچه می موندم و معنی نارو زدن را نمی فهمیدم کاش بچه می موندم و شیرینی حلوا شکری ها تو بند...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 خردادماه سال 1389 11:10
فاصله بین دو تولد فقط حسرتی است بابت خطایی شاید بخشودنی
-
سکوت تلخ امروز
جمعه 7 خردادماه سال 1389 23:18
سکوت تلخ تعقییر نگاه و معجزه ای که رخ می دهد اینجا مکانی است برای آرامش من جای است برای دردو دل من با ؟؟؟؟؟؟؟؟ شاید با خودم شاید با غریبه ای است که فرسنگها با من فاصله دارد اینجا مکان امن من است. کسی جه می داند پشت این واژه ها چه چیزی نهفته است خودم هم نمی دانم من تنها تسلیم هجوم احساسم هستم که هراز چند گاهی نیم نگاهی...
-
بازی روزگار
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1389 23:12
صبح تا حالا ورد زبونم این شعر شده الهی سقف آسمون خراب بشه روی سرت احساس گیجی خاصی گریبان مرا گرفته تکرار روزها تکرار حوادث اونم تو یک روز تو یک مکان با 180 درجه تفاوت قربونت برم خدا من از این بازیت چیزی سر در نمی آرم چی می خواهی بهم بگی چی می خواهی بهم بفهمونی خدااااااااااااااااااااااااااااااا من نمی فهمم کمکم کن...
-
حرفی واسه گفتن
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 18:12
گاهی لبخند میشه نماد آرامش گاهی هم شکواییه ای برای تلخی دنیا که همه اینها تقصیر دل دلی که نمی دونم واسه چی خلق شده و بارانی که سکوت خلوت دلم را می شکند بارانی که از سوز دل از چشم روانه میشود
-
عصرونه
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1389 18:28
سایه لک لک پیری که از پشت پنجره تو را می خواند و زمزمه آهنگی که پشتش هیچ حسی نیست دستانی که می نویسند برای آرامش آرامشی از دست رفته هنوز سایه لک لک پیر بر سرت سنگینی میکند و کسی چه میداند احساس مرا شادی تلخ مرا کسی درک نمی کند.
-
دردو دل با دل
پنجشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1389 13:15
کافیه عاشق بارون باشی اونوقت که از هر ابری استقبال میکنی داره بارون میاد از اون بارونای بهاری که همه را عاشق میکنه امدم یه چیزایی را اعتراف کنم یه حرفای ناگفته ای را با دلم بزنم و اگه شد ازش حلالیت بخوام. دل قشنگم من شرمنده توام چون خیلی موقع ها ندیدمت خیلی وقتا چیزهای ازم میخواستی اما من بهت میگفتم صبر کن بعضی وقتا...
-
از اون شبهایی که .....
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1389 23:59
امشب اسیر کلمات گنگ و مبهمم بین امید و نا امیدی دست و پا میزنم بین بغض و گریه بین حرف زدن یا نزدن بین آدمهای غریب بین دوستان غریب بین خودم و خودم حیران مانده ام گوشه ای دنج می خواهم برای زندگی برای شادی کردن برای بودن کاش این بغض سنگین از وجودم رخت می بست کاش کا ا ا ا اش .... و اما این نیز بگذرد.............
-
زندگی
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1389 23:45
من عشق را در نقاشی کودکی دیدم که خورشید را سیاه رنگ کرده بود تا صورت پدر کارگرش را نسوزاند.(دکتر علی شریعتی) تو چقدر حاظری به خاطر عشقت خورشید فاصله ها را سیاه رنگ کنی؟؟؟؟؟؟؟؟
-
درک عشق
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 16:52
لحظه ناب دوست داشتن همین الان است قدرش را بدانید. عشق همین نفس است قدرش را بدانید. وجود حضرت دوست در روحمان موج میزند. قدر خودت را بدان که که هستی...
-
هجوم
جمعه 13 فروردینماه سال 1389 20:19
من کیستم؟ شاید در نظر تو من یه موجود اضافه ام یه انسانی که سربار توام اما اما من خدایی دارم خدایی که مرا خلق کرده خدایی که مرا میبیند خدایی که صدای دل مرا میشنود خدایی که آرامم میکند دیوار تنهایی مرا نشکن ترک برداشت ترک برداشت نشکن
-
نفسهای آخر
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1389 00:28
شاید امشب سقف آسمون داره نفسهای آخرش را میکشه شاید این آخرین نگاههای اون باشه به تو به من به اون غریبه ای که اون گوشه کز کرده شاید دیگه نتونه به نجوای دل گوش بده شاید دیگه نتونه تسکین دل عاشق باشه شاید اون فردا بشه عکسی روی دیوار عکسی بدون احساس با نگاهی تلخ حلالم کنید
-
اشک
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1389 22:51
این اشک چیست که از سوز دل از چشم بیرون می آید و گرمای آن روی صورت آرامش بخش است. امشب قطرات اشکی که درچشمم حلقه زده مردد است که در آغوش چشم بماند یا به یک بهانه ای یا بی بهانه جاری شود. خدای مهربان من شانه ات را می خواهم برای گریه کردن. گوشت را برای دردودل کردن ونگاه گرمت را برای آرام شدن. امشب از اون شبهاست از اون...
-
تلخ شیرین
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1389 22:40
جاده ای که پشت سر گذاشته ای تو را نهیب میزند نیم نگاهی کافیست تا تو را ببرد به جایی که از آن فرار می کردی اشکها لبخندها سبوی شکسته و آرزوهای شیرین شاید آنجا جایی برای آرامشت باشد شاید شیرینی و تلخی آن تورا به آسمان برود.....
-
عیدتان مبارک
شنبه 29 اسفندماه سال 1388 20:19
خداجون سلام.ممنونم که میای به وبلاگم دردودلما میخونی و دستت را رو قلبم میزاری و آرومم میکنی. خداجونم سال داره نفسهای آخرش را میکشه ،خدایا اونجوری که دوست داری نبودم ؛اونجوری که باید باشم نبودم گناه کردم؛حضورتو فراموش کردم ؛ غرق شدم با این همه بدی وقتی صدات کردم جوابمو دادی آرومم کردی به من نوید دادی .خدایا متشکرم...
-
بهار
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 22:26
صدایی شنیده میشود ولوله ای به پا میشود یکی خانه میتکاند و یکی ظاهرش را می آراید دیگری با وسواس شیشه خانه را پاک میکند و آن سو دخترکی لباس نو میپوشد اما نگرانی در چشمانش موج میزند گریه های دخترک ترس ِدلهره یاران همراه اویند بیماری مادر شادی را از دلش برده است صدای ناله او را باد بهاری به همه جا میبرد...
-
افسوس
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 23:59
افسوس افسوس افسوس به راستی این واژه چیست؟ وموقعی که بودم نمی دانم که بودم کجای این قصه بودم برای چه گوشه این قصه جای گرفتم و اینک که نیستم باز نمیدانم که چرا نیستم
-
افتادن سیب
جمعه 21 اسفندماه سال 1388 14:29
گلویی به خشم فشرده میشود ، اشکی که از دیده جاری میشود، گوهری میشکند ،مبهوت از جای انگشتانی که به قهر میهمان صورت فرشته شده است و این چشمان که بارانی است اگر تا آخر عمر ببارد کم است ببار که این دل آرام گیرد ببار که دنیا آرام گیرد لباس آدمی به تن میکنیم به خیال اینکه آدمیم
-
تب
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 17:36
نفس گرمت حکایتی از آتش درون دارد وقتی که عشق را در چشمان پسرکی میبینی که خدا را در دانه های انار میبیند
-
قهرم
شنبه 15 اسفندماه سال 1388 18:13
بچه با مامانش قهر میکنه اما مگه میشه با خدا قهر کرد مگه میشه با هستی قهر کرد مگه میشه با خود قهر کرد نمیشه نمیشه....