-
کمکم کن
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 17:14
احساس چنگ بر دیواره درون زده و از ان دل نمی کند نگاه حیرت زده ای او از هیاهوی درون حکایت دارد از کشمکش احساس و عقل .......................... یا حق
-
فرباد درد
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 23:10
صورت معصوم پسرک که از فرط گرسنگی گوشه پیاده رو به خواب رفته است نگاهت را به سوی خود می کشاند لحظه ای می ایستی دیگر شادی و هیاهوی مردم را نمی شنوی آنچه می بینی حس می کنی لمس می کنی می شنوی فقط نغمه دردیست که از پشت چشمان بسته پسرک تا عمق وجودت نفوذ می کند بوی عید ماهی قرمز کفش نو ..... همه گم می شوند یا حق
-
درخت تنها
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 22:47
در جاده مه آلود زمستان قدم می نهی آرام آرام گام بر میداری ناگهان صدای نجوای درختان برهنه به گوش می رسد سر بر می گردانی کنار جاده درختان در آن فضای وهم آلود سر بر شانه هم نهاده اند و در گوش هم عشق را زمزمه می کنند و آن سوتر تک درختی که شاخه بی برگ خود را برروی تنه سست خود گذاشته است و نگاه حسرت بار خود را به آن سوی...
-
باز هم نمی دانم
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 23:22
دستان نوازشگر باد گیسوانت را به آرامی نوازش می کند و نگاه زیبای ماه با نگاهت تلاقی می کند صدای ترانه ات در کوچه پس کوچه های شهر پیچیده است خدای مهربانم فرسنگها بین من و تو فاصله افتاده است در بیرون این دل به دنبال چه می گردی در چشمان این غریبه هابه دنبال چه می گردی در این خلوت شب زنگار از دل بزدا سری به دل بزن دل جای...
-
دنیای بی صدای من
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 16:43
در باتلاقی از سکوت دست و پنجه نرم می کنم و اگر کسی معنی نگاهم را نفهمد من غرق می شوم یاحق
-
فریاد
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 23:20
کاش می شد راحت داد بزنم کاش محرم اسرارم بودی تا پناه نمی بردم به یک تکه کاغذ کاش بین این همه غریبه تنهام نمی ذاشتی کاش یه کم به حرفهات اعتقاد داشتی کاش ............... و باد فریاد دخترک را به گوش همه رساند یاحق
-
التهاب درون
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 22:44
از یک سو نگاه سرد و از سوی دیگر آشفتگی که در قعر وجود آدمی است به آرامی چشم بر هم نهاده و خود را در این آشفتگی درون غرق کردم
-
خاطره
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 23:00
امشب با کلنگی به جان قبر خاطرات گذشته افتاده است یا آنها را دور میریزد یا تا ابد یدک می کشد خاطراتی که به جبر زمان و بی محبتی روزگار زنده به گور شده اند نفسش بریده است در کنار گو رخاطرات خودش نیز خاطره شد یا حق
-
ای وای
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 22:53
ترس کنج دلت لونه کرده و دروغ تو چشمات موج می زنه هزاران انگشت متهمت می کنند به چیزی که نیستی
-
گمشده
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 23:02
چقدر سخته خودت را گم کنی و به همه جا سرک بکشی و پیدا نکنی بدینوسیله به اطلاع می رسانم من گم شدم مرا به خودم بازگردانید و مژدگانی دریافت کنید یا حق
-
دل تنگی
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 23:45
وقتی دلتنگ هجوم میاره به سمتم خدا با مهربونی خاص خودش بغلم میکنه اون وقته که میفهمم دلتنگی یه راهی واسه یکی شدن یاحق
-
دریا
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 22:40
گوشهایت را تیز کن و چشمهایت را آرام ببند صدای موجهای دریا را در زیر این سقف آسمان می شنوی وصورتت از قطرات آب دریا که به صخره می خورد خیس میشود چه شیرین است هم آغوشی دریا و ساحل نفسی تازه کن و عشق را با تمام وجود فریاد بزن شاید صدایت را دریا به او برساند یا حق
-
شب بارانی
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 22:48
شب است و پشت این ابرهای تیره آسمان بلوایی بر پاست ستاره ها از روی دلتنگی می خوانند, می خوانند و می گریند و ابر قطرات اشکشان را به سوی زمین می پاشد باران قطرات اشک دخترک را می شوید و صدای فریاد دخترک در بین هیاهوی ستارگان گم میشود هیچ کس آن را نشنید... یا حق
-
..........................
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 00:47
نون بیات در دستان سرد او شعر فقر را می سرود و سوز سرما پیام آور بدبختی برای او بود خورشید بیهوده میتابید....
-
زمان بی عقلی
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 23:57
دلم گرفته خدا هم به حرفم .... گوش میده اما من درک نمی کنم خدا از منه از من نیس خدا دوسم داره نه ند اره خدا تنهام گذاشته نه شاید هم نگذاشته خدا داره به من می خنده خدا من را به حال خودم رها کرده خدا ........... خدا بد جوری بغض داره خفم می کنه مامانی میخوام سرم را بذارم رو زانوت و تا جایی که میتونم اشک بریزم مثل بچگیم...
-
سکوت
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 22:24
سردی شدید این سکوت تا مغز استخوان دل نفوذ می کنه همه چیز مبهوت و حیران و ترجمه این نگاه کاریست دشوار دستانی که از روی نیاز پنجه بر در می کشد و باز سکوت است که گوش دل را نوازش میکند امان از این سرگردانی یاحق
-
عنوان ندارد چون .....................................
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 23:42
در میان بازی روزگار در میان حلقه انسانها نشسته ای و در هیاهوی زمان غرق شده ای گاه تلنگری بر تو وارد می شود گاه صدایی تو را به خود می خواند و گاه دستی گرم دستانت را فشار میدهد حلقه آدمها همچنان می چرخد شب است آرامش حاکم شده و در زیر این سقف آسمان گم شده ام مرا دریاب
-
تیک تاک
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 00:18
امشب هر لحظه اش مانند یک قرن است زمان به جای آنکه روی دو پا راه برود یاد کودکیش افتاده آن موقع که کودکی نوپا بود و هی زمین می خورد تا قدمی بردارد و ای کاش بودی تا این همه تنها نبودم بودی تا اشک همدم شبهای بلند زمستانم نبود بودی تا حرفهای انبار شده دلم را در گوشت زمزمه می کردم خدا باهام قهری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 21:57
مانند کلافی سر در گمم هرچه جلو می روم بدتر اسیر میشوم یاحق
-
آرامش مطلق
جمعه 17 دیماه سال 1389 23:25
دل پر میکشد برای لحظاتی که قلب بی محابا می تپد و عرصه را بر قفس سینه تنگ میکند برای آن لحظه ای که به هر کجا که میروی آرام نمی گیری به هر چه مینگری دلشاد د نمی شوی در بین هیاهوی آدمیان به دنبال صدایی آشنا میگردی میگردی و کمتر می یابی رو به سوی آسمان کن دست به سوی او طلب کن و قفل صدا را بشکن و صدایش کن فریاد بزن و آن...
-
بارون
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 14:44
عطر بارون همه فضا راپر کرده خدا رحمتش را نازل کرد خدایا شکرت یاحق
-
سرکاری
شنبه 11 دیماه سال 1389 23:14
انگشتان بی اراده قلم دست می گیرند و می نویسند از احساس احساسی که سردرگم تر از همیشه بر پشت پنجره چشم به آن سو و این سو نگاه می اندازد شاید ؛شاید آرامشی را در کنج نگاهی بیابد. . . . . . چه کنم که احساس پشت این پنجره مرا مجبور به سکوت میکند و انگشتان دستم همچنان منتظر .... در عجبم که چرا احساس گریزان شد..... یا حق
-
عجب شبی؟؟؟؟؟
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 22:43
راستی امشب حتی با خدا هم احساس غریبگی می کنم پس کجا پناه ببرم
-
نفسم در نمیاد
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 20:44
نفس می کشم هوا می خواهم هوا نمی دانم در این آشفته بازار دنیا میان این آدمهای بی احساس که یقه بارونی را بالا کشیده اند و کلاهی بر سر کشبده اند و بی تفاوت با نگاهی سرد از کنارم رد می شوند من چه می کنم؟؟؟؟؟؟؟ دیگر این هوا جای نفس کشیدنم نیست دیگر اشک تاب ماندن در منزل را ندارد دلم گرفته ......
-
ذهن خاموش من
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 22:41
گاهی با نزدیکترین افراد هم احساس غریبگی می کنی و چشمان هراسانت به دنبال آغوشی است برای پناه گرفتن ........... یا حق
-
باز نمی دانم
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 23:11
کلماتی که همیشه در صحنه ذهن من جولان می دادند الان مدتیست که در کوچه پس کوچه های ذهنم گم شده اند شاید هم همراه با رنگ ها روی کاغذ پخش می شوند کسی چه می داند پشت این کلامات گم شده چه احساسی نهفته است خود نیز نمی دانم همی دانم که مدت زمانی است از من دوری می کنند همچون چشمه خشک گوشه این خزان افتاده ام وحتی گنجشک ها هم...
-
خدا کجاست؟
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 14:23
ظهر توی کوچه پس کوچه های شهرم صدای نجوای زیبای دختری و مادرش را شنیدم دخترک:خدا کیه ؟کجاس؟ مامان:خدا اون بالا تو آسمون نشسته خیلی ام مهربونه دخترک :مامان من می خوام خدا را ببینم ..... ناگهان نسیمی صورتم را نوازش کرد دختر کوچولو خدا را ببین داره با دستهای مهربونش نوازشمون می کنه. دختر کوچولو صدای قلبت را بشنو خدا داره...
-
من و سکوت
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 23:30
امشب بین من و سکوت الفت عجیبی است زبان کنج کام گوشه عزلت گرفته وسکوت گوشه ذهن جولان می دهد و نگاه جور زبان را می کشد به جای او اعتراض می کند به جای او تمجید می کند یه جای او حرف می زند حتی جای او می خندد اما کسی مفهوم سکوتم را نمی فهمد کسی مفهوم نکاهم را نمی فهمد کسی لبخند نگاهم را ترجمه نمی کند و صدای فریاد سکوتم را...
-
آشتی با خویشتن
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 23:09
چه زیبا بر فراز عرش ایستاده ای و دستت را به سوی خویش دراز کرده ای و تو چه چابکانه پله های را طی می کنی تا به عرش برسی به خود خودت برسی و آن هنگام که به خود می رسی و خویشتن خویش را در آغوش می کشی همه چیز عشق است عشقی ناب و دوست داشتنی حس بسیار خوبی دارم از اینکه قدم درراه شناخت خویش برداشته ام کلمات یاری ام نمی کند که...
-
پاییز دوست داشتنی من
شنبه 29 آبانماه سال 1389 23:54
چشمها بسته و گوشها دل به فریاد رهایی برگها از دست شاخسارها سپرده است چه زیبا آهنگ عاشقی پاییز نواخته می شود و چه شور انگیز دل با نوای آن همراه شده است بنواز ای خزان هزاررنگ بنواز ای نسیم شور انگیز پاییزی بنواز ای قلب تپنده عاشق بنواز که خبر آمد خبری در راه است...... یا حق