-
سرک کشیدن
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 21:49
و آنگاه که گام بر می دارد و از دیوار سرک می کشد هیاهوی آنسوی دیوار عشقی که در نگاهها جاریست و قلبی که این سوی دیوار با هراس به تپش می افتد دزدانه نگاه می کند دزدانه لبخند می زند دزدانه دل می برد دلها از عشق سرمی شوند می تپند و ............. می گذرد و می گذرد به یاد می اورد که از دیوار سرک کشیده دزدانه دل ربوده وای بر...
-
رسوایی دل
جمعه 21 آبانماه سال 1389 23:57
عشق یواشی میاد تو دلت لونه می کنه و تو را می بره به جایی که گمان نمی کردی و تو می مانی و خدا و یک عالمه رسوایی و این عشق عشقی است همچون طعم گس خرمالو... یا حق
-
من کیستم
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 00:54
من کی هستم من آن آدمی هستم که پشت در مانده است و از روی نیاز پنجه بر در می کشد گوش سنگین دارم و صدایی که از رگ گردن بر من نزدیکتر هست را نمی شنوم غرق در هیاهوی زمانه همچنان پنجه بر در می کوبم من آن هراسانی هستم که در کوچه بن بست تاریک از روی بیم فریاد ادرکنی سر میدهم و در فریاد بی کسی خود نیز گم شده ام چه واژه غریبی...
-
مردم
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 23:40
خدایا تو مهربونتری از اونی هستی که تو تصورات من خاکی بگنجی تو مهربونتر از اونی هستی که بخواهی همه آدمها را با یک چوب برونی و خداوندا میدونم که عاشقانه دوستم داری تو فقط منتظر یک نگاه نادم من هستی که با دستهای مهربونت من را تو آغوش بگیری و خداوندا مرا یاری ده که از روی ظاهر در مورد مردم قضاوت نکنم می دانم که تو با...
-
زندگی
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 00:02
لبخندی شیرین با نگاهی زیبا و قلبی که بر قفس سینه می کوبد همه چیز مهیاست برای عاشقی عاشقانه همه مخلوقاتت را دوست دارم یا حق
-
فکر خط خطی
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 23:05
بین این خطوط کج و موج به دنبال چه هستی؟؟ به دنبال روح که هستی؟ به دنبال صداقت که می گردی؟ آدرس اشتباه است صداقت جای دیگر است روح جای دیگرست آدمیت را جای دیگر باید جستجو کرد
-
رد پا
شنبه 8 آبانماه سال 1389 00:03
دخترک با دستان ظریفش جای رد پا را می پوشاند آرام آرام ماسه های ساحل را جای پای تو می ریزد ،می ریزد و اشک می ریزد و دستان بی رمق خورشید در این غروب صورتش را می نوازد آخرین رد پا هم پر شد خورشید نفس های آخر خود را می کشد دخترک اشک ریزان نگاه خود را روی جای پای او انداخت و در دل دعا می کرد کاش نسیم پاییزی بوزد شاید باز...
-
مجلس بزم
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 22:35
چشمانم می سوزد آرام پلکهایم را روی هم می گذارم و به آرامشی ابدی فرو می روم زیبا همچون ترانه ای که از دو لب عاشق شنیده می شود می روم به سوی دروازه نور و آهسته آهسته به سوی روشنی گام بر میدارم چقدر شیرین است لحظه یکی شدن چقدر شیرین است نگاه نافذ او و من همچنان درآرامشم همه چیزم را از من بگیر و این لحظه را از من نگیر همه...
-
تولد
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 23:57
دست کودک درونم در دست خداوند است پر امید و پر انرژی قدم بر می دارم یا حق .........
-
در هم برهم
شنبه 10 مهرماه سال 1389 23:29
از پنجره اتاق نردبونی می زاری تا این نردبون تو را به تنها مونس تنهاییات برسونه نمی دونم چرا کلمه های توی ذهنم مثل اسبهای چموشی شدند که تنها می خواهند رم کنند با بهانه یا بی بهانه آخر من آدمم چرا باید مونس تنهایی من ماه باشد من یه قلبی دارم که هستی ام زندگیی ام همه و همه توی این قلبم جا داره اه امشب این لغات فراری اند...
-
آدم
جمعه 9 مهرماه سال 1389 23:53
خدایا همه جامه آدمی بر تن دارند اما خدا بین این همه آدم من تنهام تنهایی یه عمق یک قرن تنهایی که هیچکس آن را حس نکرد تنهایی که تنها تو شاهدش بودی و هستی صداقت مرده آدمیت مرده صف و صمیمیت مرده دیگر خواهی مرده تنها خودخواهی است که پابرجاست تنها دروغ است که میشود کلید دلها دی شیخ با چراغ همی گشت دور شهر کز دیو ودد ملولم و...
-
آدم و حوا
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 18:06
اون زمونها وقتی خداوند اراده کرد و آدم و حوا را خلق نمود بهشتش را گذاشت واسه اونها فقط یه درخواست داشت ازشون اینکه به اونها گفت به اون درخت ممنوعه نزدیک نشوند اما امان از وقتی که پای دل بیاد وسط و دل هوس کنه که بره سراغ میوه ممنوعه اون وقته که دیگه فراموش می کنه خالق را فراموش می کنه کجاست فراموش میکنه که این فراموشی...
-
هیچ
شنبه 3 مهرماه سال 1389 22:00
گوشه ایستگاه قطار زندگی ایستاده ای و نظاره می کنی رفتن را دستهایی که از پنجره قطار بیرون می آیند و به نیت خداحافظی تکان داده میشوند تو هم دست تکان میدهی گریه می کنی با صدای بلند میگریی و صدای گریه ات با صدای قطار زندگی می آمیزد و به گوش هیچکس نمی رسد و او می رود گریه ات را نمی بیند فقط می رود و تو را با یک دنیا تنهایی...
-
عزلت احساس
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 21:26
مدتیه احساسم کنج ذهنم زانوهاشو بغل کرده و کز کرده هرزگاهی یه نیم نگاهی از پشت پنجره های چشم به بیرون میندازه و فریادی می زنه اما من ازش دورم نمی فهمش که چی میگه ،چی می خواد و فریادهای پشت پنجره چشمها واسم نامفهومند خدا کمک کن بفهم چی میگه چی می خواد بازم مثل قبل با هم رفیق باشیم آخه عروسکم چی شده آخه ملوسکم یه بار...
-
دعا
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 00:33
خدایا مرا عاشق محبتت گردان آنچنان که حیران تو گردم یا حق
-
حکمت دوست
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 21:52
خسته و نالان شکوه میکنی که چرا من؟ چرا این شد چرا آن شد و پاسخ دوست سکوتی آرام بود ودعوت به صبر باز تو ناله سر میدهی شکوه و شکایت می کنی و باز سکوت فریاد می کشی چیست حکمتت کجاست عدالتت و باز سکوت در بی خبری به سر می بری دنیای کوچکت تیره و تار است و باز سکوت در این تاریکی ناگهان دریچه ای گشوده می شود دریچه ای که تو را...
-
آیینه
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 14:29
امروز غریبه ای در آیینه دیدم لبخندی به لب داشت نمی دانستم چیست علت لبخند او شاید شاد بود از اینکه معشوق نظری به او انداخته بود شاید شاد بود چون با تمام وجود حکمت خدا را درک کرده بود.............. عجب آرامش عمیقی در چشمان به رنگ عسل غریبه حکمفرماست نگاهم را از او بر میگردانم و چشم فرو می گذارم ولی ثانیه ای نمی گذرد که...
-
رحمت حق
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 00:41
چشماتو میبندی بدون هیچ ترسی میگی: دوستت دارم نه فکر اون دلی هستی که میلرزه نه فکر اون نگاهی هستی که عاشق میشه دوست داشتن آیه ای است از جانب خداوند نهایت رحمت خداوند است به بنده اش دوست داشتن وسیله ای برای خودخواهی نیست دوست داشتن نهایت ابثار است چشماتو باز کن دلت وقتی گواهی داد با شهامت بگو دوستت دارم و تا آخرش بمون....
-
دریچه ای برای سقف آسمون
جمعه 19 شهریورماه سال 1389 23:16
امشب میخواهم دریچه ای برای سقف آسمونم باز کنم. کوتاهی سقف نفسم را بریده است. نگاهم فریاد خاموشم بغض نشسته کنج گلویم هوا میخواهد... قلبم دیگر طاقت این همه تلاطم امواج بی رحم روزگار را ندارد میخواهد رها شود میان اقیانوس شاید صخره ایی در آن دوردست چشم به راه اوست. شاید ساحل همین نزدیکی است جایی پشت پشت سقف آسمانم دستم را...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 23:50
سفری به نهایت زیبایی به آرامش حقیقی جایی که در گوش فقط عشق نجوا کند و تنها پاسخش تبسم شیرین گوشه لب است خدا قربونت برم امشب خیلی قشنگ آرومم کردی. یا حق
-
عشق خدا
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 01:01
یا علی گفتیما عشق آغاز شد
-
قدر
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 21:26
نیم نگاهی به گذشته شبها روزها لحظاتی که مثل باد وبرق گذشتن سر بر سجده خاک می نهی دست به سمت آسمان مرددی بین گفتن یا نگفتن بین خواستن یا نخواستن ضربان قلب حکایت از حضور دارد حکایت از نگاهی که با مهربانی تو را صدا میزند آغوشی که تو را در بغل می گیرد و پاسخ تو اشکیست که از سر شرمندگی بر دامان دوست می ریزی آسمان نیز با تو...
-
پر پرواز
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 23:59
تاریکی شب ستاره ای که تنها کنج آسمان سو سو میزند همه حکایت از آرامشی عمیق دارد اما اون پایین پشت اون پنجره نیمه باز آشوبی به پاست یه دلی هست که نگاهش به آسمان است اما دلش بین آسمان و زمین گیر کرده نجوا های زمین آرومش نمی کنه اما اونقدر قوی نیست که پر بکشه به آسمون خیره به آسمان زمزمه می کند ترانه ای که رها کند او را...
-
آرامگاه
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 22:31
اینجا آرامگاه من است نسیم خنکی که در این دشت می وزد همچون مادرم گیسوان مرا نوازش میکند. قلب من اینجا آرامتر از همیشه می تپد به دور از هز گونه هیاهو به دور از عشقهای دروغین اینجا دشت آرام من است اینجا دوست داشتن را می توان لمس کرد حس کرد نوشید اینجا با نگاهی عاشقانه می توان دشت را در آغوش بگیری اینجا آرامگاه من است...
-
تکرار
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 00:10
یکی پشت نقاب سفید لم داده و پشت کرده به خودش اون یکی خودشو پشت یه نقاب سیاه قایم کرده و گاهی از پشت نقاب سرک می کشد کاش این نقاب ترک بر می داشت کاش من می شدم من گاه این نقاب اونقدر با هات عجین شده که خودت هم باور کردی که خودتی نه نقاب کاش این نقاب می شکست کاش تو می شدی تو لبخند آدمکها گریه آدمکها و عشق آدمکها باورشان...
-
فرصت
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 00:13
فکر اینکه آدما اونقدر ظرفیت دارند که ادم خاکی بشه تجلی حق یه جورایی آدما شرمنده می کنه. اینکه من آدم خلق شدم که تو این دنیا به اون درجه برسم اما هنوز که هنوزه اندر خم یک کوچه ام. نسیم سحرهای ماه رمضون انسان را میبره بهشت . دل آدم را از زمین میکنه و آسمونیش میکنه. رمضان یه فرصت واسه دیدار با حق. فرصت را از دست ندهیم....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 23:47
نمی دونم چی کار کنم. خدا کاش صدامو می شنیدی کاش اینقدر تنها رهام نمی کردی کاش کمکم می کردی بیام پیشت خیلی دلم تنگ شده از دنیا
-
بیمارستان
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 00:09
یک شب زیبای تلبستانی در بیمارستان. اینجا بیمارستان است،اینجا عزراییل چند شیفته کار می کند. و در میان این همه اتاق با هوای دم کرده تنها صورت رنگ پریده بیماران و چشمان بی رمق آنهاست که روح آدمی را سوهان می کشد. شاید نه حتما اینجا نگاههای زیادی رو به سمت آسمان است و دلهای شکسته ای که نیمه شب عاشقانه مینوازند... اینجا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 23:06
مامانم بیمارستامه واسه سلامتی همه مریضا دعاکنیم
-
ربنا
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 19:58
نوای ربنا تو تمام شهر پیچیده بند دلم یه هو پاره می شه موقع استجابت دعاست فراموشمان نکنید