سقف آسمون

آسمون دله هر کسی یه سقفی داره سقفه آسمونه دله شما تا کجا بالا میره؟

سقف آسمون

آسمون دله هر کسی یه سقفی داره سقفه آسمونه دله شما تا کجا بالا میره؟

نقاب

چاره همش یک نقاب است ،نقابی با لبخندی دلنشین

نمی دانی پشت این نقاب کیست ،چیست،چه می خواهد.

شاید فرشته ای باشد،اما فرشته ها که نقاب نمی زنند.

شاید غریبه ای باشد پشت نقاب آشنا.

شاید دشمنی باشد پشت نقاب دوست.

دست روزگار ،گذر زمان کم کم نقاب  را کنار می زند

تو میخندی،خنده ای که از هزار گریه تلخ تر است

میبینی که غریبه ایست ،فرسنگها فاصله است بین تو و غریبه پشت نقاب

و چه ساده بازی تلخ را شروع کرد

ذهن یاری نمی کند احساس هم دوری میکند ازمن

دست نوشته های دل در نیمه راه رهایتان میکنم.



قطار


سوار بر قطار زندگی هستی اما در دل آرزو می کنی میکنی کاش این قطار به مقصد برسه 

خسته شدی از ین همه نگاه

خسته شدی از این همه فشار

خسته شدی از این همه ازدحام

خسته شدی از این همه له شدن و شنیدن جمله ببخشید

خسته شدی از بس از پشت شیشه های بخار گرفته با دست  جایی برای دیدن درست کردی

خسته  شدی از نگا ههای سرد هم قطاریهات

خسته شدی از این لبخندهای تلخ

خسته شدی از این محبتهایی دروغین

خسته شدی از ایستادن کنار آدمهایی که فقط اسم آدم را یدک میکشند

خسته شدی از تکیه گاههای پوشالی ،تکیه گاههایی که با هر نیش ترمز قطار شانه خم میکنند

دیگه طاقت سرپا ایستادن را نداری

خسته شدی از .....

خسته شدی از زندگی

کاش همین الان خبر بیاورند که نوبت پیاده شدن توست و چه لحظه شیرینی است که فارغ از این همه خستگی مشتاقانه به سمت خروجی  قطار قدم برداری،و زیر لب با لبخند بگی :

زندگی خداحافظ.