سقف آسمون

آسمون دله هر کسی یه سقفی داره سقفه آسمونه دله شما تا کجا بالا میره؟

سقف آسمون

آسمون دله هر کسی یه سقفی داره سقفه آسمونه دله شما تا کجا بالا میره؟

ذهن خاموش من

گاهی با نزدیکترین  افراد هم احساس غریبگی می کنی و  چشمان هراسانت به دنبال آغوشی است برای پناه گرفتن ...........

یا حق

باز نمی دانم

کلماتی که همیشه در صحنه ذهن من جولان می دادند الان مدتیست که در کوچه پس کوچه های ذهنم گم شده اند

شاید هم  همراه با رنگ ها روی  کاغذ پخش می شوند

کسی چه می داند پشت این کلامات گم شده چه احساسی نهفته است

خود نیز نمی دانم

همی دانم که مدت زمانی است از من دوری می کنند

همچون چشمه  خشک گوشه این خزان افتاده ام

وحتی گنجشک ها هم برایم آواز سر نمی دهند

یاحق


خدا کجاست؟

 ظهر توی کوچه پس کوچه های شهرم  صدای نجوای زیبای دختری و مادرش  را شنیدم دخترک:خدا کیه ؟کجاس؟

مامان:خدا  اون بالا تو آسمون نشسته خیلی ام مهربونه

دخترک :مامان من می خوام خدا را ببینم .....

ناگهان نسیمی صورتم را نوازش کرد

دختر کوچولو خدا را ببین  داره با دستهای مهربونش نوازشمون می کنه.

دختر کوچولو صدای قلبت را بشنو

خدا داره باهات حرف می زنه

زمین زیر پاتو نگاه کن

خدا  تو را در آغوش گرفته

آسموون با لای سرت را ببین 

خدا داره نگات می کنه

لبخند مادرت را ببین

خدا داره عشقش را نثارت می کنه

دستهای پینه بسته پدرت را ببین

خدا داره حمایتت می کنه

نگاه کن

کوه  دریا زمین آسمان گل های زیبا سروان بلند قامت نسیم خنک  و حتی سنگفرشهای زمین همه  و همه تجلی خداوندند

اندکی زیباتر ببینیم.

یا حق.