یادم امد به گلهای شمعدانی باران زده
به نگاه عاشقانه ای که رد قطره ها را بر روی گلبرگهای شمعدانی دنبال میکرد
به عطر خاک باران خورده
و دستهایی که با لمس دستانش همچنان کوره اتش بود
یادم اید خاطرات شبهای پاییزی را که با یاد تو زمان را بدرقه میکردم
یادم امد که دیگر نیستی و من مچنان شبهای بلند پاییز را دوست دارم اما تلخ .............................
یا حق