سکوت عجیبی حکمفرماست ,چهره هایی با لبخندهای دروغین ,لبخندهایی سرد
اما چشمها خبر از هیاهوی درون می دهند از آشوبی که در دل عزیزان بر پاست
به دنبال راهی برای شکستن بغض سالهای بی خبری هستی اما شانه ای برای
تحمل دردهایت نمی یابی,در دل فریاد بر می آوری و محرم سالهای بی خبریت را صدا میزنی ,
مطمئن باش او شنواست.......
طنابی که بین دو فاصله است
ونسیمی که با هر وزش طناب را می لرزاند
و عزمی جزم برای از بین بردن فاصله ها
و شورو اشتیاقی برای یکی شدن
اما نمی دانم لغزش پای دل بود یا شدت نسیم که تورا محکوم کرد به سقوط
سقوطی تلخ به قعر تنهایی
و این بود راز تنهایی....