پشت چشمهای به رنگ عسل دنیایی عظیم نهفته است دنیایی که تنها روزنه اش به بیرون چشم است؛ دنیایی که با تمام ابهت و بزرگی خودش را در پشت چشم پنهان کرده.
و من نمی دانم کیست که از پنجره چشم من بیرون را نظاره می کند !
و نمی دانم کیست در پس این چشمها در میان جمعیتی آشنا؛سرگردان به هر سو سرک می کشد و آرام ندارد !
و نمی دانم کیست در پس این چشمها مرا ترک میگویدو خود به ابدیت می رود!
و نمی دانم کیست در پس این چشمها که با دیدن رقص پرستوها به اوج لذت می رسد !
و نمی دانم کیست که به جای من زندگی می کند به جای من می خندد به جای من می گرید و رها تر از همیشه عاشق می شود !
نمی دانم ولی شایددختر زیبایست که دستان ظریفش رازیر چانه قرارداده و و با دلی عاشق به دنیال معشوق خود از پنجره چشم به دنیا خیره شده؟؟؟؟؟؟
زیبا بود. مرسی