گلویی به خشم فشرده میشود ،
اشکی که از دیده جاری میشود،
گوهری میشکند ،مبهوت از جای انگشتانی که به قهر میهمان صورت فرشته شده استو این چشمان که بارانی است اگر تا آخر عمر ببارد کم است
ببار که این دل آرام گیرد
ببار که دنیا آرام گیرد
لباس آدمی به تن میکنیم به خیال اینکه آدمیم