امشب اسیر کلمات گنگ و مبهمم
بین امید و نا امیدی دست و پا میزنم
بین بغض و گریه
بین حرف زدن یا نزدن
بین آدمهای غریب
بین دوستان غریب
بین خودم و خودم حیران مانده ام
گوشه ای دنج می خواهم برای زندگی
برای شادی کردن
برای بودن
کاش این بغض سنگین از وجودم رخت می بست
کاش
کا ا ا ا اش
.... و اما این نیز بگذرد.............