سایه لک لک پیری که از پشت پنجره تو را می خواند
و زمزمه آهنگی که پشتش هیچ حسی نیست
دستانی که می نویسند برای آرامش
آرامشی از دست رفته
هنوز سایه لک لک پیر بر سرت سنگینی میکند
و کسی چه میداند احساس مرا
شادی تلخ مرا کسی درک نمی کند.