تاریکی شب
ستاره ای که تنها کنج آسمان سو سو میزند
همه حکایت از آرامشی عمیق دارد
اما اون پایین پشت اون پنجره نیمه باز
آشوبی به پاست
یه دلی هست که نگاهش به آسمان است اما دلش بین آسمان و زمین گیر کرده
نجوا های زمین آرومش نمی کنه
اما اونقدر قوی نیست که پر بکشه به آسمون
خیره به آسمان زمزمه می کند ترانه ای که رها کند او را
قطره اشک روان می شود
دریای طوفانی آرام میشود