از پنجره اتاق نردبونی می زاری تا این نردبون تو را به تنها مونس تنهاییات برسونه
نمی دونم چرا کلمه های توی ذهنم مثل اسبهای چموشی شدند که تنها می خواهند رم کنند با بهانه یا بی بهانه
آخر من آدمم چرا باید مونس تنهایی من ماه باشد
من یه قلبی دارم که هستی ام زندگیی ام همه و همه توی این قلبم جا داره
اه امشب این لغات فراری اند و من حتی نا ندارم که یک قدم برای گرفتن انها بردارم چه برسد که از نردبون بالا برم برم پیش مونس تنهاییام...
یا حق