انگشتان بی اراده قلم دست می گیرند و می نویسند از احساس
احساسی که سردرگم تر از همیشه بر پشت پنجره چشم به آن سو و این سو نگاه می اندازد
شاید ؛شاید آرامشی را در کنج نگاهی بیابد.
.
.
.
.
.
چه کنم که احساس پشت این پنجره مرا مجبور به سکوت میکند
و انگشتان دستم همچنان منتظر ....
در عجبم که چرا احساس گریزان شد.....
یا حق