در جاده مه آلود زمستان قدم می نهی
آرام آرام گام بر میداری
ناگهان صدای نجوای درختان برهنه به گوش می رسد
سر بر می گردانی
کنار جاده
درختان در آن فضای وهم آلود سر بر شانه هم نهاده اند و در گوش هم عشق را زمزمه می کنند
و آن سوتر
تک درختی که شاخه بی برگ خود را برروی تنه سست خود گذاشته است
و نگاه حسرت بار خود را به آن سوی جاده دوخته است
و تنهایی خود را مرور می کند
دستی بر شاخه اش می گذاری و میروی
و قدم در جاده می گذاری
و کوله بار تنهاییت را به دوش می کشی مثل همیشه
یا حق..