صدای آواز پرستو تمام شهر را پر کرده است
مرد کفش کهنه اش را با چابکی می پوشد
ونسیم صبحگاهی را در آغوش می گیرد
آن سو تر
دخترک با دنیایی
پر از تشویش
پر از دو دلی
سنگی را به سمت آسمان پر تاب می کند
صدایی نیامد
سنگی دیگر
و باز انتظار
انتظاری بی حاصل
امروز خورشید خیال بالا رفتن از نردبان آسمان را ندارد
نسیم آواز عشق سر می دهد
و مرد با او هم نوا شده
و چشمانی که به سمت آسمان هنوز خیره مانده است
.............
یا حق