بی حسی مثل رنگ خاکستریه روشن میمونه
بی حسی مثل آدمی که ته یک چاه است نردبون هست اما میخواد بشینه و نگاه کنه
بی حسی مثل لبخندی است که هیچ طعم و رنگی ندارد
بی حسی مثل نگاهی است که فقط میبیند
بی حسی مثل رها شدن در هیچ است
بی حسی مثل نگاه یخ زده ای است که بر پیچ جاده مات مانده
بی حسی مثل قلبی است که میتپد چون باید بتپد
بی حسی مثل ..................
ومن از این بی حسی فراریم
یا حق