در این دهکده مه گرفته من نه آن دورتر
آنجایی که هزاران نی گوشه مرداب قد علم کرده اند
کسی دارد روح غبار گرفته اش را صیغل میدهد
خسته از دنیا
در خلوت مرداب
با نوایی خوش مرا به سوی خود میخواند
اما راه دراز است
و هوای دل مه گرفته
من سرگردان دراین دل اسیر
و او با نی همصدا به اسمان اوج میگیرد
نگاهی پر حسرت بدرقه راه اوست
یا حق