سالهاست زندگی در پشت کوههای فراموشی
در زیر حرفهای خاک خورده مدفون شده است
و نقابی شیرین با طعم عسل ؟ بر چهره زندگی کشیده شده
عسلی که طعمش مزه گس خرمالوی نارسی باغچه حیاطمان را یادآوری میکند
و این تکرار همچنان ادامه دارد ...............
هر صبح خورشید آسمان با من هم قدم است
و تو آن دورترها
فارغ از من
فارغ از خورشید آسمان با غریبه ها هم قدمی ................
دل تنگ میشه
هیچی هم جلودارش نیست
دله دیگه