سرت را در لاک خود فرو.میبری
گاه میخندی
گاه فریاد میرنی
گاه لبخندی از سر درد بر لبت مینشانی
شاید جنون همسایه ام شده است
24.3.94
دلت را بین بازار دنیا گم کرده ای
یادت هست وعده ها داده بودی ....
26.3.94
. ظهری داغ
اواخر فصل بهار
مردی برای. روزی حلال
در کوچه پس،کوچه های شهر
قرمزی هندوانه هایش را به رخ.مردم خفته میکشد....