امشب میخواهم دریچه ای برای سقف آسمونم باز کنم.
کوتاهی سقف نفسم را بریده است.
نگاهم
فریاد خاموشم
بغض نشسته کنج گلویم
هوا میخواهد...
قلبم دیگر طاقت این همه تلاطم امواج بی رحم روزگار را ندارد
میخواهد رها شود میان اقیانوس
شاید صخره ایی در آن دوردست چشم به راه اوست.
شاید ساحل همین نزدیکی است
جایی پشت پشت سقف آسمانم
دستم را بگیر و دریچه را باز کن
قلبم چشم به راه است.....................