سقف آسمون

آسمون دله هر کسی یه سقفی داره سقفه آسمونه دله شما تا کجا بالا میره؟

سقف آسمون

آسمون دله هر کسی یه سقفی داره سقفه آسمونه دله شما تا کجا بالا میره؟

یه شب پاییزی با حسی که شبیه برگهای زرد پاییزه

بعضی لحظه ها دیوانه کنندست 

بعضی جاها ویران کنندست

بعضی آدما هم ....

بیخیال همه آدمها

بیخیال همه بی معرفتی ها

بیخیال همه نگاههایی که نفهمیدی مفهومشا 

بیخیال همه التماسهایی که ندیدی 

بیخیال دنیای پوشالی که ساختی 

بیخیال بغضهایی که فرو خوردی

بیخیال درد و دلهایی که با دیوار میکردی

بیخیال شبهایی که  نگات به آسمون دوخته شده بود

اصلا بیخیال این دنیای لعنتی 

همه دنیا واسه تو

همه احساسات واسه تو

همه خوشی ها واسه تو 

من هه را دادم به تو

............

این روزها

احساس همچون دخترکی غریبانه پشت شیشه چشمان به بیرون مینگرد

نگاه میکند

اما گمشده اش را نمیابد

بغض کرده

و با دنیا قهر کرده

این روزها این حس حاکم دنیای وجود من است


برگ پاییز

کاش بودم اونجایی که باید باشم

کاش حیرون و سرگردون بین کوچه پس کوچه های این شهر  نبودم 

کاش اون اغوش امن رها یم نمیکرد...


برگهای پاییزی میرقصند 

و از اغوش درخت جدا میشوند

نمیدانندکه سرنوت برا آنها چه خوابی دیده است

آری 

رهگذر از شنیدن فریاد برگها زیر پاهای خسته خود لذت میبرد

نمی داند که برگ چوب جدایی از آغوش درخت  را می خورد