سقف آسمون

آسمون دله هر کسی یه سقفی داره سقفه آسمونه دله شما تا کجا بالا میره؟

سقف آسمون

آسمون دله هر کسی یه سقفی داره سقفه آسمونه دله شما تا کجا بالا میره؟

باز هم نوشته های سرکش من

و گاهی برای فرار از هجوم همه دل تنگی ها

برای رهایی از تمام افکار

برای رهایی از خود

چشمانت را ببند

و دلت را به آسمان گره ببند

وای به آن وقتی که دلت پوسیده باشد

با هر فشاری

گره ات پاره میشود

................

و امشب من مسخ شده ای بیش نستم

 فقط سرانگشتانم قدرت نوشتن دارم

و نگاهم ناخودآگاه به آن سو خیره می ماند 

.....شاید این نقطه های پشت سر هم که بعد از این جمله ها می آید

پر معناترین احساس من را در پشتش   پنهان کرده

دنیا گاه با تمام ابهتش تهوع آور می شود

و.............................



بی حسی

بی حسی مثل رنگ خاکستریه روشن میمونه

بی حسی مثل آدمی که ته یک چاه است نردبون هست اما میخواد بشینه و نگاه کنه

بی حسی مثل لبخندی است که هیچ طعم و رنگی ندارد

بی حسی مثل نگاهی است که فقط میبیند

بی حسی مثل رها شدن در هیچ است

بی حسی مثل نگاه یخ زده ای است که بر پیچ جاده مات مانده

بی حسی مثل قلبی است که میتپد چون باید بتپد

بی حسی مثل ..................

ومن از این بی حسی فراریم

یا حق


حس سرخوشی

حس گریه

حس پیروزی

آهنگ باران

همه و همه امشب جمعند

مهم اینه که من تونسم