سنگ شد
دلت
پر و بال گنجشک همسایه را شکاند و رفت
سنگ شد
دلت
رفیق نیمه راه پای پسرک همسایه شد و تا پیچ کوچه بیشتر دوام نیاورد و رفت
سنگ شد
دلت
با تیرکمان رقیب همراه شد و شیشه همسایه را نشان گرفت و رفت
سنگ شد
دلت
قلب همسایه را نشان گرفت و شکست و رفت
سنگ شد
دلت
با غریبه خو گرفت و رفت و رفت و رفت
یا حق
به نام خداوند عشق
به نام خداوند انسان
به نام خداوند آدمیت
من از عشق هایی که هوس می آورد
بیزارم
من از هوسهایی که پشیمانی می آورد
بیزارم
من از پشیمانی که تنهایی می آورد
بیزارم
من از تنهایی که یاد تو را می آورد
بیزارم
من از یاد تو که که در جاده ای یک طرفه بیتوته کرده
بیزارم
من از جاده ای که یاد اور دستان پر مهر تو بود
بیزارم
من از دستان سردی که روزی ندای عشق سر میدادند
بیزارم
و در آخر از پاییزی که زمستان می آورد بیزارم
بیزارم
یا حق