در عجبم از کارو حکمت خدا٬از این مهربانیو بخشش خدا ٬از این لطف و بنده نوازی خدا
از اینکه او همیشه با من است
از اینکه من می خوابم اما او عاشقانه در دل شب بالای سرم نشسته و مرا نگاه می کند !
از اینکه من او را فراموش می کنم اما او مرتب در گوش من نجوا می کند!
از اینکه من از خود چیزی ندارم و خودرا صاحب همه چیز می دانم و بر بی چیزی خود می بالم ٬اما او باز به من ارزانی می دارد!
از اینکه من به اوج موفقیت می رسم و به خود مغرور می شوم اما او باز چشم می پوشد و مرا به بالا هل می دهد !
از اینکه من غرق خود می شوم و او مرا به سوی خود فرا می خواند!
از اینکه که من با گناه انس می گیرم غرق می شوم ٬ اما او دلم را می لرزاند مرا به خود می آورد و میبخشد گناهان کوچک و بزرگم را وپاک می کند مرا همچون گلبرگ باران خورده!
از اینکه من سرگردان در این دنیا می بیند و همچون مادری مهربان و دلسوز شتابان به سویم می آید و دستم را می گیرد !
از اینکه نا شکری مرا می بیند اما باز به من سلا متی ارزانی میدارد !
از اینکه راز مرا می داند اما افشا نمی کند!
از اینکه دل تنگی و تنهاییم را می بیند و مهربانانه کنارم می نشیند و با لمس دلم منو آروم می کند!
......
واین است خدای مهربان من٬ این است صاحب اختیار من٬ به پاس این همه عظمت سجده شکر به جا می آورم و اشکهایم را بر سجاده عشق فرو میریزم .
پشت چشمهای به رنگ عسل دنیایی عظیم نهفته است دنیایی که تنها روزنه اش به بیرون چشم است؛ دنیایی که با تمام ابهت و بزرگی خودش را در پشت چشم پنهان کرده.
و من نمی دانم کیست که از پنجره چشم من بیرون را نظاره می کند !
و نمی دانم کیست در پس این چشمها در میان جمعیتی آشنا؛سرگردان به هر سو سرک می کشد و آرام ندارد !
و نمی دانم کیست در پس این چشمها مرا ترک میگویدو خود به ابدیت می رود!
و نمی دانم کیست در پس این چشمها که با دیدن رقص پرستوها به اوج لذت می رسد !
و نمی دانم کیست که به جای من زندگی می کند به جای من می خندد به جای من می گرید و رها تر از همیشه عاشق می شود !
نمی دانم ولی شایددختر زیبایست که دستان ظریفش رازیر چانه قرارداده و و با دلی عاشق به دنیال معشوق خود از پنجره چشم به دنیا خیره شده؟؟؟؟؟؟
نیمه شب است و سکوتی دل انگیزو من و خدا و دل
تاریکی و ماه ستاره
عشقو زیبایی و فریاد
ردپای ماه بر اسمان دل نقش بسته
و دل پرا از شادمانی و شور ....