-
مهربانی یار
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1388 23:16
در عجبم از کارو حکمت خدا٬از این مهربانیو بخشش خدا ٬از این لطف و بنده نوازی خدا از اینکه او همیشه با من است از اینکه من می خوابم اما او عاشقانه در دل شب بالای سرم نشسته و مرا نگاه می کند ! از اینکه من او را فراموش می کنم اما او مرتب در گوش من نجوا می کند! از اینکه من از خود چیزی ندارم و خودرا صاحب همه چیز می دانم و بر...
-
چشم
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1388 21:57
پشت چشمهای به رنگ عسل دنیایی عظیم نهفته است دنیایی که تنها روزنه اش به بیرون چشم است؛ دنیایی که با تمام ابهت و بزرگی خودش را در پشت چشم پنهان کرده. و من نمی دانم کیست که از پنجره چشم من بیرون را نظاره می کند ! و نمی دانم کیست در پس این چشمها در میان جمعیتی آشنا؛سرگردان به هر سو سرک می کشد و آرام ندارد ! و نمی دانم...
-
شب
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1388 00:49
نیمه شب است و سکوتی دل انگیزو من و خدا و دل تاریکی و ماه ستاره عشقو زیبایی و فریاد ردپای ماه بر اسمان دل نقش بسته و دل پرا از شادمانی و شور ....
-
دل دریایی
جمعه 28 فروردینماه سال 1388 18:28
آدم :نه اون آدمی که تنها اسم آدمو یدک می کشه ؛نه روی سخن با او نیست مقصود من اون آدمی که سرمایه ای به اسم دل داره. نه دل کوچیک بلکه یه دل دریایی؛ نه دلی که هر فصل در اختیار کسی یا چیزیست؛ دلی که فقط واسه خداست ؛ دلی که بی رخصت یار به تپش نمی افتد؛ دلی که بی رخصت یار پذیرای کسی یا چیزی نمی شود . آدم : دنیای هزاررنگ...
-
نسیم
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 00:21
نسیم بهاری تو کوچه پس کوچه های شهر سرگردون می وزید؛ کلی حرف واسه گفتن داشت اما به هرکسی که میرسید رو پس میکرد ویقه لباسشو تا گوشش بالامیکشید تا نشنوه اما نسیم دست محبتش را به سر همه میکشید و میرفت. یهو دیدم دلم نا آروم شد وباز قفس سینه براش تنگ شد طاقت موندن تو چهاردیواری را نداشتم واسه تسکین دلکوچولوم زدم بیرون . هوا...
-
حریم دل
سهشنبه 25 فروردینماه سال 1388 00:21
در جستجوی سراب محبت به هر چشمکی پاسخ می دهی و نمی دانی که هر چه به سراب نزدیک می شوی از او دور می شوی و نزدیک سرابی سرابی که غرق در گناه است .چیزی از محبت نمی یابی همش پوشالی بوده یک توهم که تو را از معبود از محبوب دور کرده . گناهکاری .گناهکاری که مجازات میشه به جرم اینکه حریم دل را اجاره داده به بیگانه .میدونی...
-
غرش آسموون
شنبه 22 فروردینماه سال 1388 23:26
دله کوچولویه من کنج قفسش تنها نشسته بود زل زده بود به آسمونه بالایه سرش و باخودش حرفهایه دلتنگیشو مرور می کرد دوس داشت میله های قفسش را بشکنه و فریاد خاموشه دلش را از سینه رها کنه . دیگه ترسی از دیده شدن نداشت دیگه خجالت نمیکشید که ستاره ها اشکاشو ببینن فقط می خواست فریاد بزنه .لرزان خودشو از کنج قفس رها کرد اومد کنار...
-
من گم شدم
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 21:51
تا حالا شده نتونی بگی چی تو دلته اما خودت مطمئنی یه عالمه حرف داری ومثله یه مرغ سرکنده خودتو به هر دری میزنی که آروم بگیری یه همچین حسی دارم .دلم می خواد سرمو بذارم رو شونه خدا و اون آروم دستشو بکشه رو دله کوچولوم آروم تو گوشم نجوا کنه بهم بگه تنها نیستم بهم بگه چقده دوستم داره .دلم برا خدا تنگ شده میدونم پیشمه میدونم...
-
شادی نوشتن
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 01:33
همیشه معتقدم که آسمونم مثله دله هزاران هزار آدم عاشقه اونم از اون عاشقایه پاکباز و عاشقه پاکباز آسمونه دلش سقف نداره بی انتهاس میره تا ابدیت .میخوام مثله آسمون باشم برسم به اوج به اونجایی که بدونه چشمداشت بارونه محبتمو بریزم و از شادیه بقیه لذت ببرم به این میگن نهایته خوشبختی...... و حرف دل بی انتهاست.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 00:28
به نامه خداونده آسمونه دل